وسهراب گفتی:چشمها را باید شست........شستم ولی........!
گفتی:جور دیگر باید دید........دیدم ولی........!
گفتی:زیر باران باید رفت........رفتم ولی........!
او نه چشمهای خیس و شسته ام را........

نه نگاه دیگرم را.......هیچکدام را ندید!!!!
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
ديوانه باران نديده!!!!!!!!!!!!!!!!!!


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | 12:54 | نویسنده : ریحانه |

 

در زندگـــــــــــی

جسارت " عاشقانه از دست دادن ‌" را داشتـــــــــه باش

نه حقارتــــــــــــ


" به هر قیمتـــــــی " نگه داشتـــــــــــن را ...!!


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | 12:45 | نویسنده : ریحانه |

 

 

بیا قرار بگذاریم که . . .

 

هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !

 

بگذار همیشه اتفاق بیافتد ! …

 

 این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !

 

منتظر ِ یک اتفاق که ” تــــو ” را به ” مـن ” برساند




برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:تو,من,قرار,, | 12:35 | نویسنده : ریحانه |
 

میدونی کی میفهمی دنیا دو روزه؟وقتی هر کی رو که دوست داری میگه              

   تا آخر دنیا باهاتم.

بزرگترین اقیانوس جهان آرام است،آرام باش تا بزرگ باشی.

برای محبت هایی که عمیق اند،ندیدن و نبودن هرگز بهانه ی از یاد بردن نیست.

لحظه های تنهاییت را بسوزان وقتی سهمت از پرواز در پیله ماندن است.

هوا گرفته بود و آسمان می بارید کودکی آهسته گفت:خدایا،گریه نکن درست 

  میشه.

کوچک باش و حقیر که عشق میداند آیین بزرگ کردنت را.

من عاشق آن گلی هستم که در بیابان عشق پژمرده شد ولی..منت باران نکشید.

وقتی تو عشق شکست خوردی نگران خودت نباش که تنها موندی شرمنده ی دلت

  باش که به تو اعتماد کرده بود.

دلهره هایت را به باد بده اینجا دلی هست که برای آرامشت دستی به آسمان دارد.

فاصله ی تابش خودرا بر دیگران تنظیم کن.خداوند خورشید را جایی نهاد که گرم

  کند ولی نسوزاند.

ز چشم خویش آموز رسم رفاقت را که هر عضوی به درد آید به حالش دیده می

  گرید.

هر روز قطاری از حادثه ها در ایستگاه زندگی سوت می کشد..دستی تکان بده.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 16:37 | نویسنده : ریحانه |

 

مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !

دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ،
 پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !

در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!
بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند
دلبری
 چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند
کــج نیندیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند
!
از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنند !!



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, | 11:35 | نویسنده : ریحانه |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.